کد مطلب:314939 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

برائت از دشمنان اهل بیت و توجه آقا ابوالفضل العباس
جناب آقای خورشیدی از سید بزرگواری نقل كردند: حدود سال 1358 اوائل انقلاب ایران بود [1] ما می خواستیم به طور دسته جمعی و خانوادگی به ایران بیاییم چون زندگی در عراق برای شیعیان ایرانی واقعا مشكل بود. گذرنامه پدرم و برادرانم و خواهرانم همه آماده بود ولی من مشكل عجیب داشتم كه هر اقدامی برای گذرنامه و خروج از عراق می كردم برایم خطرناك و محال بود؛ زیرا از یك طرف جوانی طلبه و معمم بودم و از طرف دیگر سرباز غایب و از سویی مدارك تحصیلی جدید من هم در دانشگاه بغداد بود زیرا من با این كه سال آخر دانشگاه را طی می كردم ترك تحصیل نموده و از ترس دولت و حزب بعث عراق مدارك و كارت شناسایی، همه را در پرونده دانشگاهی رها نموده وارد حوزه نجف اشرف شده بودم. بنابراین مرحوم پدرم، كه شخصی معروف و سرشناس بود، برای حل مشكل من به شخصی سفارش كرد. [2] مدتی گذشت ولی از كارسازی او خبری نشد، خانواده ما هم در وضعیتی مخوف و وحشتبار از ظلم بعثی ها و خودم هم در



[ صفحه 497]



حالتی نگران كننده به سر می بردم. حدود شش ماه از خانه بیرون نیامدم؛ فقط گاهی نیمه شب از خانه مان كه نزدیكی قبر جناب میثم تمار (رضوان الله علیه) در كوفه بود به مسجد كوفه می رفتم و اعمال و زیارت به جا آورده دوباره به خانه برمی گشتم.

برای نجات از این گرفتاری عجیب، متوسل به ذكر برائت از دشمنان اهل بیت شدم. خلاصه بارها این ذكر را ختم كردیم. یك روز پدر مرحوم ما به خانه آمد و گفت: فلانی (یعنی همان شخص مرتبط با بعثی ها كه پارتی بازی كرد و از مدتی قبل پدرم از او تقاضا كارسازی كرده بود.) مرا دید و گفت: فلانی، بچه های شما مشغول چه ذكری هستند كه چند شب است خواب را بر من حرام كردند؟ گفتم: چه طور؟ گفت: الآن چند شب است تا می خواهم بخوابم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را می بینم كه با شمشیری در دست غضبناك به من می فرماید: چرا كار بچه های آن سید را درست نمی كنی؟ بنابراین، هر طوری كه هست كار پسرت را درست می كنم.

پس از چند روز همان واسطه آمد و گذرنامه جعلی كه با عكس من ولی اسم یكی از برادران من كه از من بزرگتر بود را به پدرم داد و گفت: كار خروج پسرت در درست شد و نگرانی رفتن به ایران برطرف شده است.

پدرم گفت: می ترسم چون مدارك او در دانشگاه مانده است و قطعا حزب بعث متوجه می شود گفت: آن را هم درست می كنم.

دوباره آمد كه با رئیس امنیت پرواز فرودگاه بغداد كه ارمنی است صحبت كردم و كار پرواز هم درست شده است. به بركت آن ذكر مخصوص و سفارش قمر بنی هاشم (علیه السلام) ما اعضای خانواده وارد فرودگاه بغداد شده با این كه همه برای من مضطرب بودند. ولی با كمال تعجب دیدم رئیس امنیت پرواز آمد و



[ صفحه 498]



اسم مرا پرسید و مرا همراه خودش برد و از دو غرفه ای كه باید گذرنامه آخرین مهرهای خروجی را بخورد به اجبار و فحشی كه به مأمور مهر زدن داد مرا عبور داد، وارد هواپیما شدم. وقتی خودم را داخل هواپیمای ایرانی كه اتفاقا سفیر ایران در عراق هم داخل آن بود دیدم باورم نمی شد و از خوشحالی فریاد زدم:

«افلح من صل علی محمد و آل محمد» خداوند صلوات فرستنده را بیامرزد.

یا كاشف الكرب عن وجه اخیك الحسین (علیه السلام) اكشف كربی به حق اخیك الحسین (علیه السلام)

ارادتمند - محمدرضا خورشیدی

20 رجب 1424


[1] توجه به اين نكته لازم است كه بزرگوار اصالتا ايراني و متولد و بزرگ شده نجف اشرف و كوفه مي باشد و الآن حدود 23 سال است كه در ايران زندگي مي كنند.

[2] او كسي بود كه با اين كه ظاهرا مذهبي بود ولي با حركات مضحكانه و ظرافت مخصوص به خود با بعثي ها رابطه اي كارساز داشت و اتفاقا در اين سفر اخير به عتبات عاليات در سال 1380 شمسي او را در نجف اشرف و كوفه ديدم، خيلي پيرمرد شده و قيافه مسخ شده اي پيدا كرده.